ایران چکامه

سروده های ملی و میهنی

ایران چکامه

سروده های ملی و میهنی

شاهین سپنتا: جشن مهرگان

فروز آتش  بهی،  فراز نور و روشنی

که این جشن روشنی ست، بهین جشن مهرگان

 

قیام کاوه پاس دار، پیام کاوه یاد دار

که این جشن میهنی ست، بهین جشن مهرگان

 

برید دست تازیان، گسست بند بندگی

که این جشن همرهی ست، بهین جشن مهرگان

 

شکست یوغ بردگی، گذشت سرسپردگی

که این جشن سروری ست، بهین جشن مهرگان

 

نهال دین پا گرفت، شکفت غنچه بهی

که این جشن خرمی ست، بهین جشن مهرگان

 

سپاس اورمزد پاک، به ما داد فرهی

که این جشن فرهی ست، بهین جشن مهرگان

هما ارژنگی: جشن مهرگان

زر می چکد خدا را از شاخه های زرین

 بر قله دماوند مهر خجسته را بین

 

همپای گام پاییز، بر زورقی دُرافشان

آمد که تازه دارد عهد وفای یاران

 

مهرآمد و صلا زد، یاران مهربان را

 آمد که هدیه آرد، افسونگر خزان را

 

آمد که بازگوید، از کاوۀ دلاور

 از شاه افریدون، ضحاک تیره گوهر

 

آمد که بر تو خواند، آیین پهلوانی

اندر نبرد دیوان ، مردانه جان فشانی

 

گوید ز جور ضحاک، افسانه گوی پاییز

 از مرگ تلخ انسان، در ماتمی غم انگیز

 

روزی که نسل انسان، در چنبر بلا بود

تسلیم سرنوشتی بی چون و بی چرا بود

 

سرهای سرفرازان از شانه ها جدا بود

جان گزیده یاران بی ارج و بی بها بود

 

خون در قدح خورشید ، برجای بادۀ نوش

از جور بی امان ضحاک ماربردوش

 

این رفت و آمد آن دم ، که آواز کاوه برخاست

چرمینه برگشاد و بر نیزه ای بیاراست

 

فریاد شد صدایش، اندر غریو یاران

خون دوباره جوشید در تار و پود انسان

 

آنگه که کاوه سرداد، آواز سربلندی

ضحاک شد به زندان، در قاف دردمندی

 

روزی که روح انسان آزاده و رها شد

زنجیر ناگریزی ، از قامتش جدا شد

 

آن روز سرفرازی یک روز مهرگان بود

پیدایی بهاران ، بر قامت خزان بود

 

ای از تو خاطرم شاد، باشی همیشه آزاد

در کوچ سرد پاییز، یا گرمی امرداد

 

تو نسل قهرمانی، آگاه و پرتوانی

از کاوه دلاور، زیبنده یادمانی

 

برخیز و سر برافراز، با همت خدایی

تا با تو برفروزد ،ایران آریایی.

ادیب برومند: مهرگان

مهربان شو که مهرگان آمد

مهرگان شاد و مهربان آمد

 

شادمان باش و مهربانی کن

شادی و مهر توامان آمد

 

مهرگان جشن شادمانی هاست

شاد از آن باغ و بوستان آمد

 

بار دیگر به شیوه ای دلخواه

باغ و گلزار،  دلستان آمد

 

جشن فرخنده ی  نیاکان است

زین سبب راحت روان آمد

 

یادگاری ست از قوی دستان

که خوش از عهد باستان آمد

 

گل که پژمرد از حرارت تیر

از نسیم خزان جوان آمد

 

سوی جالیز بین که میوه و گل

در طراوت چه هم عِنان آمد

 

اعتدال هوا به رقص آورد

سرو را کز طرب روان آمد

 

رخت بستند جیرجیرک ها

در چمن مرغ نغمه خوان آمد

 

مهر ، برما فشاند آن نوری

که از او تیرگی نهان آمد

 

رفع افسردگی شد از گرما

تا نسیم خزان وزان آمد

 

مهر ما را دهد فراوان سود

سودمندیش بی کران آمد

 

تا بود نور باقی اندر مهر

بر بقای زمین ضمان آمد

 

مهر ما را به مهربانی خواند

کاین پیام آور از جنان آمد

 

دوستی ارمغان پردیس است

که بهین گونه ارمغان آمد

 

هر که از مهر بهره ای کم داشت

بر تن از بهر او زیان آمد

 

مهر سرچشمه محبت هاست

کابش از خیر ، نوش جان آمد.

شاهین سپنتا : مهرگان میهن

بار  دیگر  مهرگان  از  ره  رسید

یادمان  کاویان  از  ره  رسید

 

مهرگان  دُردانه  دیرین  ماست

مهرگان  پیشینه  شیرین  ماست

 

مهرگان  آغاز  راه  کاوه  بود

کاوه  یک  ایرانی  آزاده  بود

 

کاوه  پولادین  و  نیک اندیش  بود

پور  پاک  دودمان  خویش  بود

 

با  تلاش  و کوشش  آن  رادمرد

کاوه ی  آهنگر ِ  آزاد مرد

 

خاک  پاک  سرزمین  آریا

سرزمین  مردمانِ  پارسا

 

با درفش  کاویان  از  بند  رست

اژدر  ضحاک  را  در هم  شکست

 

کشور  از  چنگال  آن  تازی  رهید

روزگار  نیک  پیروزی  رسید

 

آن  قیام   کاویانی   یاد  باد

خانه ی  ایرانیان  آزاد  باد

توران شهریاری: مهر و آیین میترا

ای مهر، ای نام دلارام و دل انگیز

آیینه ی سیمای رازآلود پاییز 

 

از ایزدان پاک درگاه خدایی

پیمان نگهدار نژاد آریایی 

 

نور و فروغ جاودان در سینه داری

در سینه ی خود پرتوی دیرینه‌ داری 

 

گردونه‌ ی خورشید را بر عرش راندی

در آسمان ها مرکب خود را دواندی 

 

تابانده ای هر جا فروغ زندگانی

از توست نور و روشنی و شادمانی 

 

گسترده‌ای مهر و وفا  و راستی را

کندی ز بُن بیخ دروغ و کاستی را 

 

پیمان شکن را رانی از خود، خوار سازی

روز چنین کس را سیاه و تار سازی 

 

نام تو شد چشم و چراغ روزگاران

پاییز از یُمن تو شد همچون بهاران 

 

ای مهر، مهرانگیز و شادی آفرینی

در گیتی خاکی همیشه برترینی 

 

در باستان، آن روزگاران بسی دیر

آیین میترا شد به فرمانت جهان گیر 

 

آن روزها بر ایزدان سرور تو بودی

با فرّ فرمندت جهان گستر تو بودی 

 

دست هنر بر سنگ ها نقش تو را کند

دل های عاشق را خداوند از تو آکند 

 

از خاوران تا باختر حُکمت روان بود

نامت بلند و بخت بیدارت جوان بود 

 

امروز هم مهرابه‌هایت باز برجاست

فرّ و شکوه رفته‌ات از آن هویداست 

 

با چشم دل بس راز را در آن توان دید

در آن توان مهر و فروغی جاودان دید 

 

دیر مغان یادآور نام تو باشد

جام جهان بین مظهر جام تو باشد 

 

در مهر ماه و مهر روز گیتی افروز

با یاری ات شد کاوه بر ضحاک پیروز 

 

زان پس فریدون شد خدیو پیشدادی

تاریکی و غم رفت و آمد شور و شادی 

 

پاینده بادا مهرگان جاودانت

فرخنده باد ای مهر، جشن مهرگانت                             

قدسی قاضی نور : بلبل با ترانه به باغ رفت!

توفان قداره بست

به باغ رفت

شکست خورد!

بلبل با ترانه به باغ رفت

فاتح شد!

فریدون مشیری: ای خشم به جان تاخته!

 

اى خشمِ به جان تاخته، توفانِ شرر شو
ای بغض گل انداخته، فریاد خطر شو

 

ای روی برافروخته، خود پرچمِ ره باش
ای مشت بر افراخته، افراخته تر شو

 

ای حافظِ جانِ وطن، از خانه برون آی
از خانه برون چیست که از خویش به در شو

 

گر شعله فرو ریزد، بشتاب و میندیش
ور تیغ فرو بارد، ای سینه سپر شو

 

خاک پدران است که دستِ دگران است
هان ای پسرم، خانه نگهدارِ پدر شو

 

دیوارِ مصیبت کده یِ حوصله بشکن
شرم آیدم از این همه صبرِ تو، ظفر شو

 

تا خود جگرِ روبهکان را بدرانی
چون شیر در این بیشه سراپای، جگر شو

 

مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست
خود بر سرِ آن، تن به قضا داده، قدر شو

 

فریاد به فریاد بیفزای، که وقت است
در یک نفس تازه اثرهاست، اثر شو

 

ایرانی آزاده! جهان چشم به راه است
ایرانِ کهن در خطر افتاده، خبر شو

 

مشتی خس و خارند، به یک شعله بسوزان
بر ظلمتِ این شامِ سیه فام، سحر شو